سفر به چغاخور
سلام جیگر بلای من،
عشق ماماني اميدوارم كه حالت خوب خوب باشه.
اين روزا مامان فرزانه ۶۹.۵ كيلو شده و شكمش هر روز داره بزرگ و بزرگتر ميشه
معلومه كه ماشالله رشدت خوبه. خدا را صد هزار مرتبه شكر.
روز عيد فطر يعني ۱۸ مرداد ماه من و بابا و يارتودلي (يعني شما عزيز بلا) با هم رفتيم چغاخور كه يك منطقه مرتفع در استان چهارمحال و بختياريه.
اونجا خيلي خوب بود و خوش گذشت.
ما اونجا سه تا دوست خوب از عشاير آن منطقه پيدا كرديم. زينب، معصومه و سليمه خانم.
از سمت راست زينب، من و بابا بهزاد، معصومه كوچولو و سليمه خانم خوب و مهربان و البته بسيار زجر كشيده.
سليمه خانم، من و بابا بهزاد را دعوت كرد تو چادرشون و دو تا چايي خوشمزه برامون دم كرد.
واي جيگر بلا نميدوني چقدر خوشمزه بود.
مامان فرزانه اصلا" چايي دوست نداره و خيلي خيلي كم چايي مي خوره، ولي اين يك چيز ديگه بود تو عمرم چايي به اين خوشمزگي نخورده بودم.
راستي اونجا با يك پيرمرد چوپان هم آشنا شديم و كلي حرف زديم.
نميدونست چندسالشه. ۲ تا بچه داشت يك پسر، كه عروسي كرده بود و يك دختر. تا حالا هم به جز شهركرد هيچ جا نرفته بود.
جيگربلاي عزيزم واقعا" دنيا بزرگه با آدمهاي جورواجور. توي اين دنياي بزرگ و پر از امكانات رفاهي و تكنولوژي، يكي مثل خاله سليمه و بچه هاش خونه به دوشند و از مال دنيا فقط ۱۰ تا بز دارند و يكي مثل اين چوپان هيچ جا را نديده.
انشالله همه در هر شرايطي كه هستند سلامت باشند و دلشان شاد شاد باشه و به همه آرزوهاشون برسند.