خريد تخت و كمد
سلام نفس مامان
جيگر بلا بالاخره بعد از بازديدهاي فراوان، من و بابا بهزاد تصميم گرفتيم كه پنجشنبه 6 مهر ماه از صبح زود بريم ديدن تمامي فروشگاههاي تخت و كمد و تصميم قطعي براي انتخاب يكي از مدلها را بگيريم.
صبح ساعت 9 صبح راه افتاديم و رفتيم بازديد مجدد.
اول از دلاوران شروع كرديم ، بعد رفتيم يافت آباد (ساعت 2) و بالاخره ساعت 7 عصر رفتيم حسن آباد. ووووووااااااااااااااايييييييي كه چقدر خسته شديم. ديگه نا نداشتيم راه بريم.
ولي بالاخره دو تا مدل را انتخاب كرديم و ازشون عكس گرفتيم.
و آن موقع بود كه من و بابا بهزاد جشن گرفتيم. چون دو تا آدم سخت پسند بعد از كلي گشتن در چند جمعه متمادي، در يك تلاش يك روزه 10 ساعته بالاخره توانسته بودند دو تا گزينه را انتخاب كنند.
بعد هم اومديم خانه و غش كرديم.
در حال غش مدام عكسها را نگاه مي كرديم. دايي محمد و زندايي سهيلا و خاله افسانه و درسا شب اومدن خونمون و همگي عكسها را بررسي كرديم و بالاخره يكي تصويب نهايي شد.
فردا صبح با خستگي فراوان از خواب بيدار شدم. دلم نمي خواست از جام بلند شم ولي اينقدر لگد زدي كه مجبورم كردي پاشم و صبحانه بخورم.
تا ساعت 12 مدام اينطرف و اونطرف غش مي كردم تا اينكه بابا بهزاد گفت بريم كه سفارش تخت را بديم و خيالمون راحت بشه.
رفتيم و با تغييراتي كه بهش گفتيم سفارش تخت را داديم و برگشتيم خانه.
و من با خيال آسوده تا شب خوابيدم.