جيگر بلاي باهوش فرزانه و بهزاد

اولين مرحله خريد سيسموني

1392/6/16 11:11
نویسنده : مامان فرزانه
119 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر نازنين مامان

 

 

گل پسرم ماشالله بزرگ شدي. حركاتت خيلي بيشتر شده و لگدهات سهمگين تره شده. طوريكه از روي شكمم كامل معلومه.

            

 

اولين باري كه بابا بهزاد لگدهات را احساس كرد ترسيد. فكر كرد من خيلي دردم گرفته ولي وقتي فهميد من دردم نميگيره خوشحال شد و از اون موقع مدام دستش را ميذاره رو شكمم كه حركاتت را حس كنه. بابايي مي گه پسرم داره فوتبال بازي مي كنه.

البته بگم بعضي مواقع يك چرخش 360 درجه عمود بر شكمم داري كه باعث ميشه حسابي بترسم و دردم بگيره. چون احساس مي كنم الان شكمم سوراخ ميشه و شما ميپري بيرون.

 

 

جيگر بلا چندوقت است با بابا بهزاد ميريم خيابان بهار تا برات سيسموني بخريم. من دنبال لباس و كفش و پتو و حوله (به قول بابا بهزاد خورده ريز) مي گردم و بابا بهزاد دنبال كالسكه. خلاصه با هم هماهنگ نميشيم.

تصميم گرفتيم من با خاله افسانه دنبال خريد اين وسايل برم.

 

پنجشنبه 14 شهريور، خاله افسانه تعطيل بود. با هم قرار گذاشتيم كه بريم خريد.

با خاله و درسا كلي تو مغازه ها گشتيم و بالاخره تونستيم يك سري وسايل بخريم. البته بعدا" همه عكسها را مي ذارم.

درسا كوچولو اون روز خيلي خسته شد. دلش هم نميامد بخوابه مي خواست همه چيز را ببينه. تا آخرش طفلكي تو بغل خاله افسانه غش كرد.

 

وقتي خريدمون تمام شد بابا بهزاد آمد دنبالمون و رفتيم خانه و بعد از خوردن نهار همه خوابيديم.

 

 

 مامان بزرگ، خاله اعظم، دايي حسن، بهراد، زندايي مريم، فاطمه، دايي حسين و زندايي اكرم از همدان آمده بودند خانه دايي محمد. ما هم شب خانه دايي محمد دعوت بوديم.

بعد از استراحت آماده شديم و با بابا، خاله افسانه و درسا رفتيم مهماني. خيلي خوش گذشت.

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)