جيگر بلاي باهوش فرزانه و بهزاد

ماجراهاي يك روح شيطون

مامان فرزانه تو محل كار به اين معروف است كه بعد از هر پدر و مادري اون اولين كسي است كه مي فهمه كسي ني ني در راه داره. ولي باورم نميشد كه كسي مثل خودم پيدا بشه.   يك هفته از وقتي فهميدم باردارم گذشته بود كه همسايه طبقه پايينمون خانم ستاري كه يك خانم محترم و مسن است اومده بود شارژ ساختمان را بهم بده. يكدفعه خيلي غير منتظره گفت بارداري؟؟؟  من همينطور ماندم. گفت خيلي قيافه ات تغيير كرده انگار ويار بارداري داري؟ من هم با عرض شرمندگي راستش را نگفتم و منكر شدم.   از اون روز كار من درآمد.  روحم شيطونيش گرفته بود. شبها هر جا دلش مي خواست ميرفت و به هر كس كه خودش دلش مي خواست خبر ميداد كه ما يه ني ني تو راه داريم...
23 خرداد 1392

انتخاب نام براي جيگر بلا

بعد از  سپردن جيگر بلا بدست خدا و فراموش كردن افكار بد، من و بابا بهزاد تصميم گرفتيم براي جيگر بلا اسم انتخاب كنيم.   تمام سايتهاي اينترنتي انتخاب نام را سرچ كرديم. در انتخاب اسم علاوه بر زيبايي، معني آن هم برامون خيلي مهم بود. به خاطر همين نزديك دو هفته درگير بوديم تا اينكه با تلاش فراوان بالاخره اسامي زير انتخاب شد:   دختر: رونيا (اصيل زاده  و در كردي به معني روشنايي)، پانيسا (زيبا مانند آب)، ويانا (فرزانگي ، دانايي)، اروشا (درخشان، نوراني، باهوش، نام دختر داريوش سوم) پسر: رادين (جوانمرد و بخشنده)، آرتين (پسر باهوش)، آرشام (بسيار دانا و هوشمند، پسر اردشير دوم هخامنشي)، رادوين (جوانمرد و بخشنده) &nb...
20 خرداد 1392

خاطرات مامان فرزانه از يك خبر باور نكردني

چهارشنبه اول خرداد ۱۳۹۲ ساعت ۸:۳۰ صبح رفته بودم بيمارستان نفت آزمايش چك آپ بدم  كه فهميدم يك ني ني خوشگل و ماماني تو راه دارم.    اول ترسيدم  چون ماه پيش با هواپيما به تركيه و قشم رفته بودم و تا دلم خواسته بود قرص ضد تهوع خورده بودم   خدايا ني نيم چيزيش نشه؟؟؟  بعدش قند تو دلم آب شد و رفتم تو روياهاي زيبا            يكدفعه يادم افتاد وااااااااااااااااايييييييي باباييش خبر نداره سريع موبايلم و برداشتم و زنگ زدم به پدر مهربان  پدر مهربان اول شوكه شد    بعد خوشحال شد   و به مامان خوشگل تبريك گفت  (گفته باشم بابايي پ...
1 خرداد 1392