جيگر بلاي باهوش فرزانه و بهزاد

فرهنگ لغات بارداري

  سلام جيگر بلا خيلي وقت است كه چيزي تو سايتت ننوشتم ولي مدام سايتهاي مختلف را چك مي كنم تا چيزهاي زيبا و جديد را برات  گردآوري كنم. امروز يك فرهنگ لغات جالب و با مزه پيدا كردم و كلي خنديدم و تصميم گرفتم تو سايت  بذارم.                                             تهوع : سینماییترین نشانه بارداری که برخلاف سریالها معمولا به عق زدن درکنار خیابان محدودنمیشود. دلیل موجهی برای بیزاری از کسانی که قب...
17 مرداد 1392

هديه خاله مريم

سلام جيگر بلاي من. از وقتي رفتم سونوگرافي هر وقت فيلمت را نگاه مي كنم يا ياد حركت دست و پات ميفتم دلم غش ميره. خيلي دوست دارم زودتر ببينمت.     نفسم سه شنبه اول مرداد  ماه خاله مريم من را صدا كرد تو اتاقش و يك كادوي خوشگل كه با يك كارت قشنگ مزين شده بود بهم داد. جيگر بلا اينقدر ذوق كرده بودم كه يادم رفت كارت روش را بخونم   سريع مي خواستم كادو را باز كنم ببينم توش چيه.؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!! خاله مريم ممنون  اين اولين چيزي بود كه به اسم جيگربلا خريداري شده بود به خاطر همين ذوق كرده بودم .   اين هم عكس هداياي زيباي خاله مريم.            ...
8 مرداد 1392

خبر ورود جيگر بلا به عمه ها

بعد از انجام سونوگرافي و اطمينان از سلامت جيگربلا قرار شد به همه خبر بديم به همين خاطر عمه افسانه، عمه فتانه و عمه راحله را كه نزديك بودن براي جمعه افطار دعوت كرديم و به بقيه هم با موبايل پيام داديم.      البته عمه افسانه اينها نتونستند بيان در نتيجه شنبه ۲۹ تير ماه با پيام از خبر مطلع شدند. آقای پورحسنی هم اول از همه زنگ زد و کلی تبریک گفت.   پدر بزرگ ها هم كه هر دو بسيار خوشحال شده بودند. باباي بهزاد بعد از تبريك فراوان و آرزوهاي خوب برامون كلي به بهزاد سفارش كرد كه مواظب من باشه. (مرسي پدر شوهر مهربان من ) باباي خودم هم كه شب اومد خونمون و كلي تبريك گفت.   جمعه صبح ۲۸ تير ماه بابا بهزاد&...
29 تير 1392

جواب دلتنگي مامان فرزانه

پنجشنبه ۲۸ تير بعد از اينكه پيام ورود جيگر بلا را براي همه فرستادم يك خبر بهم دادن كه باعث شد اشك تو چشمام حلقه بزنه و كلي از خجالت چشمام در بيام.   زندايي اكرم هم يكي از افراد مهربوني بود كه بهم زنگ زد تا بهم تبريك بگه. بعد از كلي صحبت، زندايي گفت كه مامانم خبر بچه دار شدنم را بهش داده و تعريف كرد كه سه شنبه شب خواب ديده من و بهزاد رفتیم خونشون ولی اصرار داشتیم که زیاد نمی مونیم و می خواهیم سریع بریم چون مامان تو ماشین منتظرمونه.  زندایی هم رفته پایین و بعد از کلی احوال پرسی با مامان و بوسیدن و بغل کردنش، مامانم بهش مي گه من مواظب پسر فرزانه ام بيام بالا شيطوني مي كنه.       مامان مهربونم ،...
29 تير 1392

آزمايش غربالگري جيگر بلا

امروز چهارشنبه ۲۶ تیر ماه ۹۲ ساعت ۲:۴۰ برای تست غربالگری سه ماهگی جیگربلا وقت سونوگرافی داشتم.   با بابایی سریع خودمون را رسوندیم به سونوگرافی نسل امید تو بزرگراه آفریقا ولی تا ساعت ۵ اونجا منتظر موندیم تا نوبتمون بشه. بعد از گذشت از هفت خان رستم بالاخره نوبت ما رسید و رفتیم توی اتاق. دکتر شروع کرد به سونوگرافی. بابا بهزاد هم سريع دوربين فيلمبرداري را برداشت و شروع كرد به فيلمبرداري ولي خانم دكتر اجازه نداد و گفت آخر كه كارم تمام شد شما فيلم بگيريد. بابايي هم دوربين را گذاشت تو جيبش.   اولش جیگر بلا دستش روی چشمهاش بود و هی می چرخید و لگد میزد ولی بعد از چند دقیقه عزیزم خوابش برد . دکتر مدام بهش ...
26 تير 1392

دلتنگي مامان فرزانه

کاش می شد اولین کسی که خبر اومدن جیگر بلا را می شنید مامانی گلم بود. هر چند مطمئنم که الان هم خودش حتی زودتر از من میدونسته، ولی دلم می خواست وقتی این خبر را بهش دادم در آغوش گرمش باشم.   مامان قشنگم امروز با شاخه گلی سرخ و دستانی لرزان به دیدارت می آیم   این اشک های من از سردلتنگی است دلتنگی برای بوسه زدن بر دستهای مهربانت کاش بودی ...   امروز دلم آتش گرفت و دوباره جای خالیت را حس کردم می دانم جای تو خوب است و فرشته های آسمان امروز را برایت جشن می گیرند و دوباره مادربزرگ شدنت را به تو تبریک می گویند     هر چند آنقدر زود پرکشیدی که نبودی تا طعم مادربزرگ شدن را حتی برای اولین بار هم بچ...
25 تير 1392

از طرف زندايي سهيلا

ني ني خوشگلم   تو وقتي مي آيي كه بغض دلتنگيهاي آسمان مي شكند و صداي هق هق دلتنگي هايش جوانه هاي گل يخ را بيدار مي كند و اينها همه معجزه حضور توست. بي صبرانه منتظر رسيدن آن روز هستيم.   ...
18 تير 1392

يك سورپرايز از طرف زندايي سهيلا

امروز موقع برگشت از محل كار زندايي سهيلا بهم زنگ زد و آدرس ايميلم را خواست.   وقتي رسيدم خانه برام اس ام اس زد كه يك سايت براي جيگر بلا درست كرده و من هم كلي ذوق كردم. چون چند وقت بود كه تو فكر انجام اينكار بودم ولي اصلا وقت نمي كردم و اينقدر هم حالم بد بود كه اگر وقت داشتم هم حوصله نداشتم. خلاصه يك عالمه از زندايي تشكر كردم . تصميم گرفتم خاطرات قبل از اين را با تاريخ خودشون توي سايت بنويسم كه تاريخها فراموش نشه البته از زندايي هم اجازه گرفتم و بهش قول دادم كه توي خاطرات حتما اين مطلب را يادآوري بكنم.   خيليييييييييي ممنوننننننننننننن زندايي جوننننننننننننن  اين قلبها با عشق فراوان تقديم به شما  من...
18 تير 1392

خبر ورود جيگر بلا به خاله و دايي

تصميم گرفتيم بابابزرگ، دايي محمد و خاله افسانه را دعوت كنيم و بهشون خبر ورود جيگر بلا به زندگيمون را بديم ولي بابا بزرگ كار داشت و نتونست بياد.   بعد از ناهار به همه گفتيم بشينند تو سالن تا ما بيايم. رفتيم تو اتاق و ضبط فيلم را شروع كرديم. من تاريخ و روز را گفتم و بعد با بابا بهزاد با جيگر بلا حرف زديم. كارتها را برداشتم و بعد آمديم  تو سالن. من از همه خواستم حدس بزنن كه  امروز چه خبر است و يك هم گمراهشون هم كردم . گفتم شايد يك اتفاقي باشه كه قبلا افتاده و امروز سالگردش باشه. دايي محمد زبل بلاي باهوش تا پرسيدم چه خبره گفت: ني ني داري؟ من هم اصلا به روي خودم نياوردم و به گمراه كردن ادامه دادم. خلاصه بعد از اينك...
7 تير 1392